کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند