رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته