او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید