قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده