به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی
و سرنوشت تمام جهان؟ اگر تو نبودی
امشب که به نام عشق، آغاز شدهست
دنیا پر از آوازۀ اعجاز شدهست
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است