آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد