دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟