ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است