آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید