آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت