ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت