میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی