رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت