گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده