هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست