سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست