ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود