با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست