ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام