ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى