رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری