به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست