او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو