قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده