عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...