کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را