تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
آفتاب بن علی بن حسين بن علی
راوی نور، شكافندۀ علم ازلی
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند