کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را