ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا