در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟