سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانیست
درون سینهام از غصّه، آه زندانیست
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت