امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود