آید نسیم از ره و مُشک تر آوَرَد
عطر بهار از دمِ جانپرور آوَرَد
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد