شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

جگرگوشۀ رضا

آید نسیم از ره و مُشک تر آوَرَد
عطر بهار از دمِ جان‌پرور آوَرَد

با موکب معطّر خود این مسیح‌دم
یک بوستان بنفشه و نیلوفر آورد

در حیرتم که این نَفَس قدسی از کجا
سرسبزی و طراوت و برگ و بر آورد

این پیک مُشک‌بوی مگر از مدینه است
کز هر گذر که می‌گذرد گل برآورد

آری نسیم چون طرب‌انگیز می‌شود
گل‌های باغ را به ترنّم درآورد

گل‌های باغ را به ارادت نثار کن
در پای آن‌که مژدۀ آن دلبر آورد

آن دلنوازِ عالم و آدم که آسمان
حاشا که از رُخَش مهِ روشن‌تر آورد

شاید که ماه سر به گریبان فرو بَرَد
کز جَیب «خیزران» مهِ نو سر برآورد..

این است مریمی که مسیحا «جواد» اوست
این است آن صدف که مِهین گوهر آورد

تا فیضی از صحیفۀ زهرا به ما رسد
جبریل برگ سبزی از آن دفتر آورد

دلبند مرتضی و جگرگوشۀ رضا
با خود جلال و جلوۀ پیغمبر آورد

شب‌های انتظار پدر را به راستی
صبح جمال و جلوۀ او بر سر آورد

آن نازنین‌پدر که فروغ هدایتش
اندیشه را به وادی حیرت درآورد

همراه با ترنّمِ لالایی جواد
اشک از غم فراق به چشم تر آورد

شب‌ها کنار بستر نازش به ارمغان
چشمی پرآب و چشمه‌ای از کوثر آورد

جای شگفت نیست که افلاک سر فرود
پیش جلال و شوکت این رهبر آورد

ابر عنایت و کرم و التفات او
آفاق را هرآینه زیر پر آورد..