این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبدِ تو، باز رهایت
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را