رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم