امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد