راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
خرقهپوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
میروم مادر که اینک کربلا میخوانَدَم
از دیار دور یار آشنا میخوانَدَم
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش