بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را