در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
کجا شبیه تو آخر کدام همسایه؟
عزیز کوچۀ بالا! سلام همسایه!
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی