باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
ای آنکه قسم خورده به نام تو خدایت
بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت
ای روشنی آینه! ای آبروی آب!
اسلام تو حل کرد همه مسئلهها را
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبدِ تو، باز رهایت
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را