با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
باران میآمد با دعای دستهایت
در دشت میرویید گل از ردّ پایت
امشب که ماهِ آسمان پرتوفشان است
با حُسن خود چشم و چراغ کهکشان است
دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است