آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود
نگذشت لحظهای که دل ما غمین نبود
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
آن بادهای که روز نخستش نه خام بود
یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود