چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
فروغ چهرۀ خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست