شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

پیمبر آمده

چگونه جمع کند پاره‌های جانش را؟
به خیمه‌ها برساند تن جوانش را

شکفت روی لبانش: علی عَلَی الدنیا...
همین که غرق به خون دید پهلوانش را

علی، همان که جهان محو در شمایل اوست
ندیده هیچ‌کجا، هیچ‌کس نشانش را

همان که در شب میلاد او پدر فهمید
پیمبر آمده زیبا کند جهانش را

به آن‌که تشنۀ معنای «قاب قوسَین» است
بگو نظاره کند ابروی کمانش را

میان سجده خدا را فقط صدا می‌زد،
جهان کفر، اگر می‌شنید اذانش را
::
چقدر زخم مصور، چقدر مصرع سرخ
خبر دهید جوانان نوحه‌خوانش را

به هر طرف که نظر کرد اکبرش را دید
خبر دهید ندارد دگر توانش را...

به خیمه آمدن او دوباره ممکن نیست
نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را