هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را