بغضها راه نفسهای مرا سد شدهاند
لحظهها بیتو پریشانی ممتد شدهاند
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید