شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سوختم ای هم‌نفسان!

پر طاووس فتاده‌ست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچ‌کسان؟

دیوها دعوی اعجاز سلیمان دارند
مرغِ پیغامبر ما شده‌اند این مگسان

روزگاری‌ست که نان می‌برم از سنگ‌دلان
دیرگاهی‌ست که گل می‌خرم از خار و خسان

کعبه دور است و دل تشنه‌ام؛ اسماعیل است
زمزمی، زمزمه‌ای، سوختم ای هم‌نفسان!

مهربانا! شب ظلمانی ما را بشکن
بار الها! مهِ خورشیدی ما را برسان