در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر