عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را